جدول جو
جدول جو

معنی بنیاد نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

بنیاد نهادن
شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
تصویری از بنیاد نهادن
تصویر بنیاد نهادن
فرهنگ فارسی عمید
بنیاد نهادن(نُ)
شالده نهادن. تأسیس. (فرهنگ فارسی معین). تأسیس. (ترجمان القرآن) (دهار). بنیاد کردن. (آنندراج) : معابد و کنیسه های ایشان خراب کرد و بجای آن، مساجد بنیاد نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 26).
چو بنیادی بدین خوبی نهادی
تمامش کن که مردی اوستادی.
نظامی.
به پایان بر چو این ره برگشادی
تمامش کن چو بنیادش نهادی.
نظامی.
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیادش از این شیوۀ رندانه نهادم.
حافظ.
مردمی آزموده باید و راد
که بنزدیکشان نهی بنیاد.
اوحدی.
طاعتی را که بی ریا بنیاد
ننهی جمله باد باشد باد.
اوحدی.
، دو چوب که در دو طرف مضمده است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بنیاد نهادن
شالده نهادن تاء سیس، بنا کردن
تصویری از بنیاد نهادن
تصویر بنیاد نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
بنیاد نهادن
بنا نهادن
تصویری از بنیاد نهادن
تصویر بنیاد نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
بنیاد نهادن
اگر بیندبنیاد نو نهاد، فایده بیند از خاص و عام به قدر آن که دیده بود. اگر بیند بنیادی درجای مجهول و نداند که از آن کیست، دلیل که ضایع بود در کار دین و دنیا. اگر بیند بنیاد را به زمین و ملک خود نهاد، دلیل که فایده و روزی حلال یابد. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند که شهری بنا کرد، دلیل که جماعتی از مردمان را در پناه خد گیرد. اگر بیند قلعه بنا کرد، دلیل که از شر دشمنان ایمن شود. اگر بیند کوشکی بنا کرد، دلیل که به کار دنیا مشغول شود. اگر بیند سرائی بنا کرد و در وی بنشست. دلیل که نفقه هاو خیرها بیند اگر بیند مسجدی را بنا کرد، دلیل که جمعی را به کار صالح جمع آورد و اگر بیند بنای مناره نهاد، دلیل که نام او به خیرات منتشر شود. اگر بیند طرازی بناکرد، دلیل که زنی خواهد. اگر ماده ای بناکرد، دلیل که در غم و رنج افتد. اگر بیند باغی بناکرد، دلیل که زنی پارسا و توانگر بخواهد. اگر بیند گورستانی بنا کرد، دلیل که به کار آخرت مشغول شود. اگر بیند قبه ای بنا کرد، دلیل که قدر و منزلت جوید. بدان که هر بنائی که بنهد و تمام نماید، دلیل که کار دنیا و دین او تمام شود. اگر بیند این بنا تمام نکرد، کارش ناتمام بماند.
اگر بیند بنیاد از خشت پخته و گچ نهاد، دلیل که مال او از حرام حاصل شود. اگر بیند بنائی از خشت خام برهوا نهاد، دلیل که همت او بلند شود درکار دین. اگر بیند بنای دیوار از خشت پخته نهاد و برآورد، دلیل که در امل و کارهای دنیا مغرور است. اگر بیننده خواب بنا کرده بود و مزد ستاند، دلیل که منفعت یابد. اگر بیند بنا را از خشت پخته برآورد، دلیل که منفعت یابد از پادشاه. اگر بیند بنا از خشت خام و گل برآورد، دلیل که منفعت از مردم عامه یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
ساختمان کردن، بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
بنا نهادن. بنا کردن. (فرهنگ فارسی معین). بنا نهادن. (ناظم الاطباء) ، طریقه ای از فلسفه و طب و سیاست که می کوشد از طریقه های مختلف قدما و معاصرین قسمتهایی را که بحقیقت نزدیکتر میشمارد گرد کرده و از مجموعه، طریقۀ مستقلی ایجاد کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن. غل وزنجیر و قید نهادن بر... (فرهنگ فارسی معین). بزنجیر یا طناب و امثال آن بستن کسی را. اسیر کردن. در قید کردن. مقید کردن. در تنگنا قرار دادن:
زمانه بندهاداند نهادن
که نتواند خرد آنرا گشادن.
(ویس و رامین).
خداوند ار نیامد زو گناهی
در این زندانش بند از بهر چه نهاد.
ناصرخسرو.
این بند نبینی که خداوند نهاده ست
بر ما که نبیندش مگر خاطر بینا.
ناصرخسرو.
پند که دادت همان که بند نهادت
بندت که نهاد پند نیز همو داد.
ناصرخسرو.
این همی گویند و بندش می نهند
او همی گوید ز من کی آگهند.
مولوی.
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی.
گر پند میخواهی بده ور بند میخواهی بنه
دیوانه سر خواهد نهاد آنگه نهد از سر هوس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَب ب)
بنیان گذاشتن. پی افکندن:
نور چشمم بنانهادۀ تست
دل و جان هر دو بازدادۀ تست.
نظامی.
ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81).
چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین
که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنیان نهادن
تصویر بنیان نهادن
بنیاد نهادن بنا نهادن بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند نهادن
تصویر بند نهادن
نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن غل و زنجیر و قید نهادن بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
بنیان گذاشتن، پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیان نهادن
تصویر بنیان نهادن
بنا نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
بنیادنهادن، بنیان نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن
متضاد: ویران کردن، خراب کردن، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد